چگونه "دفاع طلبی – ضد امپریالیستی" در کنار رژیم اسلامی قرار میگیرد؟
على جوادى

اخیرا خالد حاج محمدی از اعضاء محفل کورش مدرسی مطلبی تحت عنوان "تحریم و فضای جنگی٬ چپ و آلترناتیوها" نوشته است که سرنخهای مهمی از سیاست دفاع طلبانه خجولانه این جریان از رژیم اسلامی در تقابل و جنگ احتمالی دو اردوی تروریستی جهان معاصر بدست میدهد.

تزهای ایشان بطور فشرده از این قرار است: ((تهدیدات جنگی علیه حکومت اسلامی بالا گرفته است٬ این تهدیدات یکطرفه گوشه ای از قلدری آمریکا و اسرائیل در قبال رژیم اسلامی است٬ در این شرایط اپوزیسیون راست و چپ به "فضای کاذب امید به رفتن جمهوری اسلامی" دل بسته اند٬ منتظر بهره برداری از ثمرات تحریم اقتصادی و حمله نظامی هستند٬ از اینرو مشغول آلترناتیو سازی شده اند٬ این تلاشها "پرو آمریکائی و پرو پنتاگونی" است٬ ضد منافع طبقه کارگر و صف آزادیخواهی است٬ و تنها این جریان و هم محفلی شان یعنی بهمن شفیق٬ در مقابل این حرکت ایستاده اند.))

هدف از نقد این مطلب نشان دادن ماهیت "دفاع طلبی - ضد امپریالیستی" این تزها و استنتاج منطقی این سیاستها است. این جریان در صورت پایفشاری بر این تزها خود را در کنار و در حاشیه رژیم اسلامی در متن جدال دو قطب تروریستی حاضر خواهد یافت. چگونه؟

اما پیش از پرداختن به نقد این تزها و نشان دادن جایگاه آن باید به یک نکته اساسی اشاره کرد. خالد حاج محمدی یکی از اعضای جریان کودتاچی در "حزب حکمتیست" است. ایشان به همراه چند تن دیگر از اعضای دفتر سیاسی این حزب زمانیکه رهبری منتخب پلنوم و دفتر سیاسی با پلاتفرم دفاع از کمونیسم منصور حکمت و تسویه حساب با سیاستهای راست و شکست طلبانه کورش مدرسی به جلو آمد٬ به یکباره از سر استیصال دست به یک کودتای سازمانی زد. ارگانهای حزبی را تصرف کردند٬ رهبری منتخب بالاترین ارگانهای حزب را بدون کوچکترین شرم و حیایی "غیر قانونی" اعلام کردند و از رهبری حزب "خلع صلاحیت" نمودند. این جریان در حال حاضر هم کماکان با نام و آرم "حزب حکمتیست" فعالیت میکند. افشای این سیاست و نقد کودتای سیاسی این جریان یک وظیفه جریاناتی است که از اصول و پرنسیپهای سازمانی کمونیستی و انقلابی دفاع میکنند. به خالد حاج محمدی و تزهایشان برگردیم.

تقابل دو قطب تروریستی یا "قلدری امپریالیستی" و معصومیت رژیم اسلامی؟
یک رکن مهم تزهای ایشان ارزیابی از ماهیت کشمکش و تخاصم میان رژیم اسلامی و آمریکا و اسرائیل است. در نزد این محفل شکست طلب٬ تقابل آمریکا و رژیم اسلامی تماما به پروژه اتمی رژیم اسلامی خلاصه میشود. رسما تاکید میکنند که: "مسئله خطر ایران اتمی٬ همچنانکه بارها گفته ایم٬ بهانه ای در دست غرب برای مقبولیت دادن به یک دخالت امپریالیستی است. در حقیقت این دعوا به هر جا بینجامد٬ یک طرف دارد و آن قلدری امپریالیستی غرب و در راس آن دولت آمریکا است." (تاکید از من است)

اینکه دول تروریست غربی در مقابله شان با خطر اتمی شدن رژیم آدمکشان اسلامی تنها و تنها ریاکاری و قلدری خود را به نمایش میگذارند٬ تردیدی نیست. نیرویی که اولین و تنها استفاده کننده بمب اتم بوده و در یک چشم بهم زدن چند صد هزار نفر را به خاکستر تبدیل کرده است٬ نمیتواند مدعی ایمنی و مصون داشتن بشریت از خطر انفجار و فاجعه اتمی توسط رژیم اسلامی باشد. اما مساله تقابل دو قطب تروریستی دوران حاضر نه به مساله اتمی شدن رژیم اسلامی خلاصه و محدود میشود و نه از این تقابل آغاز شده است. تاریخ حیات و موجودیت رژیم اسلامی در عین حال تاریخ تقابل رژیم اسلامی و آمریکا و اسرائیل است. واقعیت مهم دیگر در این بستر فاجعه خونین یازده سپتامبر است که کلید تقابل کل جنبش اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی از یکسو و تروریسم دولتی را از سوی دیگر زد. منصور حکمت در این زمینه میگوید:

"در دو سوى اين کشمکش ضد بشرى، دو ارودى اصلى تروريسم بين المللى قرار گرفته اند که مهر خونين خود را به زندگى دو نسل از مردم جهان ما کوبيده اند. در يک قطب، عظيم ترين ماشين تروريسم دولتى و ارعاب و باج خورى بين المللى ايستاده است. متشکل از هيات حاکمه و دولت آمريکا، تنها نيرويى که سلاح اتمى عليه انسان بکار برده و صدها هزار مردم بيخبر و بيگناه هيروشيما و ناکازاکى را در ظرف چند ثانيه خاکستر کرده است، ميليونها نفر را در ويتنام بقتل رسانده و سرزمينشان را با بمباران شيميايى براى سالها سوزانده و بيمصرف کرده است. ناتو و ائتلافهاى دولتهاى غربى که از عراق تا يوگسلاوى خانه و مدرسه و بيمارستان مردم را بر سرشان خراب کرده اند و نان و داروى ميليونها کودک را گروگان گرفته اند. بورژوازى و دولت اسرائيل، که اشغال ميکند، تصرف ميکند، کشتار ميکند، محروم ميکند. اينها به اردوگاههاى آوارگان بمب و راکت ميزنند و به کودکان دهساله پناه گرفته در آغوش پدر و در صف مدرسه شليک ميکنند. از هيروشيما و ويتنام تا گرانادا و عراق، از ميدانهاى تيرباران در اندونزى و شيلى تا قتلگاههاى فلسطين، کارنامه و پرونده اين قطب جهانى تروريسم دولتى و قدر قدرتى امپرياليستى، عيان و غير قابل انکار جلوى چشم جهانيان است .

در قطب مقابل، تروريسم اسلامى و جنبش ارتجاعى و کثيف اسلام سياسى قرار گرفته است. اينها که زمانى خود دست پرورده و مخلوق آمريکا و غرب در جنگ سرد و ابزار سازماندهى ارتجاع بومى عليه چپ در جوامع خاورميانه بوده اند، اکنون به يک قطب فعال تروريسم بين المللى و يک پاى جنگ قدرت بورژوايى در خاورميانه بدل شده اند. تاريخ ضد انسانى اسلام سياسى، از ايران و افغانستان و پاکستان، تا الجزاير و فلسطين ليست طويلى از نسل کشى ها و جنايات تکان دهنده را در بر ميگيرد. از کشتارهاى دولتى و شبه دولتى در ايران و افغانستان، تا جنايات روزمره گروههاى ترور اسلامى در اسرائيل و الجزاير و قلب اروپا و آمريکا، از سرکوب خونين مخالفان فکرى و سياسى، تا حاکم کردن قوانين ارتجاعى و ضد بشرى اسلامى بر مردم و بويژه بر زنان، از سر بريدن ها و دست بريدنهاى شرعى، تا بمبگذارى و قتل عام در اتوبوسها و کافه ها و ديسکوتک ها، اقلام کارنامه اين مرتجعين است." (منصور حکمت٬ دنیا پس از ١١ سپتامبر٬ بخش اول: جنگ تروریستها)

حاد شدن تخاصم این دو اردوری ارتجاعی تنها در متن چنین وضعیتی قابل درک و ارزیابی است. این کشمکش از هر دو سو ارتجاعی است. هم رژیم اسلامی و هم دولتهای آمریکا و اسرائیل و متحدین شان آتش افروزان این جدال خونین اند. هر دو سوی این معادله نیازمند جدال و کشمکش اند. هرگونه تقلیل این تخاصم دو جانبه به حمله و تجاوز یک اردو نتیجتا و منطقا جریان مذکور را خواه ناخواه در همسویی با اردوی مقابل قرار میدهد. همانطور که نیروهای اپوزیسیون پروغربی این جدال را به تعرض و تجاوز رژیم اسلامی و اسلام سیاسی به غرب و "تمدن" غرب قلمداد میکنند٬ و از این رو در کنار و همسوی اردوی تروریسم دولتی قرار میگیرند. همانطور نیز جریانات "ضد امپریالیست" این کشمکش را به تعرض و قلدری "امریالیسم آمریکا" به ایران قلمداد میکنند و نتیجتا در کنار و همسوی رژیم اسلامی قرار میگیرند. و نتیجتا به درجه ای که در پیشبرد عملی این سیاست ارتجاعی کوشا باشند به همان اندازه نیز در قطب مقابل حل و جذب میشوند. و این سرنوشت تلخ جریانی است که شکست طلبی همواره یک رکن سیاستش بوده است. این شکست طلبی امروز این جریان را دارد در کام منجلاب همسویی با رژیم اسلامی فرو میبرد. خالد حاج محمدی و جریان متبوعش دقیقا در این راه گام برمیدارند.

تعیین روش اصولی سیاسی در قبال جنگ و تقابلات جهانی یکی از اساسی ترین مولفه های استواری بر سیاست کمونیستی و رادیکال است. ما تاکنون شاهد سقوط جریانات بسیاری در پس این تخاصمات بوده ایم. نمونه ها در دوران جنگهای امپریالیستی بسیارند. راه دور نرویم٬ در جنگ ارتجاعی ایران و عراق هم برخی جریانات "چپ" قربانی سیاست "دفاع طلبی" شدند و دیدیم که چگونه رژیم اسلامی پاداش این سیاستشان را داد.

از سوی دیگر شاهدیم که لنین بدون اتخاذ یک سیاست رادیکال و کمونیستی در قبال جنگ امپریالیستی نمیتوانست به لنین یعنی رهبر یک انقلاب عظیم کارگری در تاریخ تبدیل شود. بدون اتخاذ سیاست سرنگونی انقلابی دولت خودی در قبال جنگ امپریالیستی لنین نمیتوانست قیام کارگری را سازمان و رهبری کند. بدون گره زدن سیاست مقابله با جنگ امپریالیستی با سیاست سرنگونی دولت خودی٬ اعم از تزار و کرنسکی٬ بلشویکها نمیتوانستند در پس این کشمکش تاریخی سازمانده یک حرکت عظیم تاریخی شوند. در آن دوران هم همتایان خالد حاج محمدی در روسیه نیز لنین و بلشویکها و کل جنبش عظیم کمونیسم کارگری وقت را به همراهی و همسویی با امپریالیسم آلمان متهم میکردند. آن زمان هم "دفاع طلبان" مرتجع نیز فعالین کمونیسم و کسانی که در پس یک جنگ امپریالیستی برای تصرف قدرت سیاسی خیز برداشته بودند را متهم به همسویی و همراهی با "امپریالیسم متجاوز" میکردند. آن زمان هم کسانیکه تن به سیاست ارتجاعی "دفاع از دولت خودی" در قبال "تهاجم امپریالیستی" نداده بودند و تقابل خود با جنگ امپریالیستی را به سیاست سرنگونی انقلابی دولت خودی گره زدند٬ مورد تعرض ناسیونالیستی کور خود قرار میدادند. همان زمان هم کسانیکه تسلیم سیاست عوامفریبانه ناسیونالیسم نمیشدند و از کارگران میخواستند که گوشت دم توپ جنگ امپریالیستی نشوند٬ اسلحه ها را از این شانه به آن شانه کنند و با سرنگونی دولتهای خودی سرنوشت جوامع را در دست بگیرند٬ مورد تعرض این جریانات شکست طلب قرار میگرفتند.

خالد حاج محمدی هم امروز همین سیاست را در قبال کمونیستهایی که مقابله با تخاصم دو اردوی تروریستی و تحریم اقتصادی و جنگ احتمالی شان از کانال سرنگونی رژیم اسلامی از یکسو و در هم شکستن سیاست قلدری و زورگویی تروریسم آمریکا و اسرائیل دنبال میکنند٬ اتخاذ کرده است. و خواه ناخواه و مستقل از هر نیتی که داشته باشد سرنوشتی مستقل از این جریانات شکست خورده و محکوم تاریخ در صورت پایفشاری بر این سیاست نخواهد داشت.

اما ارزیابی ارتجاعی از جنگ دو اردوی تروریستی تنها یکی از مولفه های سقوط به منجلاب همسویی شرم آگین با اردوی تروریسم اسلامی است. سئوال مهمتر این است که کدام مسائل و تغییر و تحولات سیاسی زمینی و عینی این جریان را به چنین تحلیل و موضعگیری ارتجاعی رسانده است؟ چگونه شد جریانی که مدعی پرچمداری از "حکمتیسم" بود امروزه در مقابله با سیاست رادیکال و کمونیستی منصور حکمت به پرچمداران این صف می تازد؟ طی چه پروسه ای این محفل سیاست کمونیستی منصور حکمت مبنی بر اینکه: "ما براى سرنگونى رژيم اسلامى و عليه برقرارى نظم نوين ارتجاعى در سطح جهانى هر دو مبارزه ميکنيم. براى کمونيسم کارگرى تنها يک "همسويى" ممکن است و آن با منفعت انقلاب کارگرى و امر آزادى است." را به کناری زد و در همسویی با جریان اسلامی به مقابله با کسانی بلند شده است که نمیخواهند اجازه دهند جنگ تروریستها سرنوشت و مقدرات جامعه و توده های مردم را تعیین کند؟ چرا؟

ادامه دارد...